نویسنده: عبدالمجید مبلغی، طیبه محمدی کیا



 

مقدمه

توجه به انسان از آغاز شکل گیری فلسفه اسلامی مورد تأکید بوده است. تا آن جا که می توان گفت این مشرب ویژه فلسفی ذیل توجهی ویژه به انسان آغاز می شود. فارابی را مؤسس فلسفه اسلامی می دانند. در فلسفه او انسان نقش محوری دارد. وی فلسفه را صرفاً در جهانی انتزاعی و دور از جهان انسانی طرح نکرده است؛ بلکه فلسفه او با زندگی فردی و اجتماعی آمیخته است. معلم ثانی، برای نخستین بار، نوعی انسان شناسی را معرفی می کند که آغازی بر انسان شناسی خاص فلسفه اسلامی می شود. آدمی در اندیشه فارابی جایگاه ویژه در هستی دارد و بنابر دارابودن توانایی کسب معرفت می تواند مسیر کمال و تعالی را طی کند. طی این مسیر می تواند تا آن جا ادامه یابد که دستیابی وی را به معارف جهان علوی محقق کند.

نگاهی به سرگذشت فارابی

ابونصر فارابی در روستایی به نام ویسیج چشم به جهان گشود. تولد معلم ثانی را به سال 257 و زمان فوت او را غالباً در حدود 339 هجری-950 میلادی ذکر کرده اند.
درباره خانواده (1) فارابی چنین نگاشته اند که پدرش ایرانی و مادرش از زنان ترکمنستان بوده است.
فارابی بیشتر تحصیلات خود را در بغداد سپری کرد. پس از مدتی که به کسب معارف همت گمارد در سال 230 هجری راهی دمشق شد. وی دعوت حاکم حلب، سیف الدوله همدانی را قبول کرد و برای مدتی عازم دربار او شد.
درباره شیوه زندگی وی روایت هایی چند مطرح شده است که مطابق آنها فارابی در تنهایی به تفکر و اندیشه می پرداخت (2). مطابق دیدگاه و الترز، معلم ثانی در دوره ای زندگی می کرد که تقابل مباحث فلسفی در بالاترین حد خود بود. چنین وضعیتی، بی تردید، برآرا و آثار وی مؤثر بوده است. (3)

رابطه فارابی با حکمای یونان

بیشتر نوشته ها و مباحث فارابی در شرح و تبیین آثار افلاطون، ارسطو و جالینوس است. به این ترتیب باید گفت که، بی گمان، فارابی تا حدودی تحت تأثیر اندیشه متفکران یونانی مانند افلاطون و ارسطو قرار داشته است. در توضیح این تأثیرپذیری بیشتر صاحب نظران، فارابی را در مباحث منطقی و نوشته هایش درباره طبیعیات، ارسطویی دانسته اند. همچنین وی را در علم اخلاق و سیاست مدرن دنباله روی افلاطون معرفی می کنند. معلم ثانی را در مابعدالطبیعه فلوطینی می دانند. با لحاظ آن چه آمد برخی وی را حکیمی التقاطی دانسته اند(4). در عین حال صاحب نظران برای فارابی قائل به شأنی بسیار والا در میان فلسفه اسلامی شده اند و فارابی را بنیانگذار فلسفه سیاسی در جهان اسلام معرفی کرده اند (5).
به صورت خلاصه می توان گفت که فارابی در منطق، ارسطو را می شناخته است و در فلسفه اسلامی نیز به پیروی از او پرداخته است. در فلسفه سیاسی هم پذیرای آرای افلاطون است. با این اینکه وی قسمت های منطق و ما بعدالطبیعی افلاطون را حذف نموده است؛ ولی تأثیرپذیری وی از افلاطون در کتاب مهمش، آرای اهل مدینه فاضله، آشکار است (6).
حاصل آنکه ریچارد والترز، عمده آثار فارابی را مقتبس از یونانیان (عمدتاً نو افلاطونیان) می داند و به دنبال آن تار و پود اصلی و بی واسطه تفکر فارابی را تفسیر مکتب بغداد از صورت عربی و مسیحی تعلیمات ارسطو به حساب می آورد. فارابی، بر اساس اعتقاد به معتقد نبودن حقیقت فلسفی و وحدت فلسفه، به جمع و توفیق آرای ارسطو و افلاطون همت گماشته است و بر مبنای اعتقاد به واحد بودن منبع آگاهی، به وحدت آن در حکمت و وحی رأی داده است.
البته باید یادآور شد که همه مباحث فارابی برگرفته از یونان نیست. به عنوان نمونه وی در آثار خود به مسائلی پرداخته است که ماده برخی از آنها در فلسفه یونان به چشم نمی خورد و، مشخصاً، به دین مربوط می شود. در واقع مباحثی مثل وحی و نبوت در فلسفه فارابی منشأ یونانی ندارد و حاصل تأثیرپذیری وی از مشارب مطرح در یونان باستان نیست.
از نظر فارابی، برخلاف کندی، دین و فلسفه دو مقوله منفک از یکدیگر نیستند. این هر دو، به اعتقاد وی، در وجه مختلف از امری واحدند. فارابی بر این باور است که، به رغم تقدم زمانی فلسفه بر دیانت، دین همان مثالات فلسفه است و شریعت و حکمت به اصول واحدی برمی گردد. او، هم چنین بر این باور است که پیامبر و فیلسوف، هر دو، معرفت را از سرچشمه علم الهی دریافت می کنند. در واقع فارابی در جدی ترین بخش های فلسفه خود به نوعی اصالت فکری دست می یابد که بیانگر عنصر اسلامی، و غیریونانی، اندیشه اوست.(7)

هستی شناسی فارابی

فارابی معتقد به حدوث عالم است و نخستین کسی است که نظریه فیض و عقول را در عالم اسلام مطرح می کند. قسمت اعظم فلسفه وی حول محور مابعدالطبیعه می چرخد و این روند در آرای او در مورد اجتماع و نفس نیز ادامه می یابد.
وی صدور عالم را از عقل اول به طریق فیض مطرح می کند و در این باره به وجود (وجودی ذاتاً کامل که آن را واجب الوجود می نامد) معتقد می شود. به اعتقاد وی این وجود (یا همان حضرت باری تعالی) عقل محض، خیر محض، معقول محض و عاقل محض است و این چهار وجه در ذات او واحد است (8).
وی کیفیت صدور را علم خالق به آنچه باید بشود می داند. به این ترتیب ظهور و حصول وجود اشیا از او به علت ذاتی خالق است (9).
فارابی در بحث وجود و ماهیّت، برای نخستین بار، علت فاعلی را بر خدا منطبق کرده است.(10) واجب الوجود را معطی وجود و ماهیّت به موجودات ممکن (ممکن الوجودها) می داند.
به طور خلاصه می توان گفت که از عقاید فلسفی فارابی در باب وجود سه نکته مرکزی قابل استنتاج است:
* وی بین ماهیت و وجود مخلوقات نه فقط به تفاوت منطقی معتقد بوده؛ بلکه قایل به تفاوت متافیزیکی نیز است.
* از نظر وی وجود کیفیت مشکل ماهیّت نیست؛ بلکه صفت و عارضه آن است.
- معلم ثانی بر این باور است که وجود به دو نوع تقسیم می شود:
1. واجب الوجود 2. ممکن الوجود. (11)
واجب وجود وجودی است که وجودش عین ماهیّت و ذات اوست و علت ندارد، بلکه او علت جمیع ممکنات است و سلسله علل ممکن الوجودها به او می رسد. ممکن الوجود ذاتش اقتضای هستی یا نیستی ندارد و وجود و عدمش تفاوتی ندارد. به این ترتیب به فعلیت رسیدن استعداد وجودی ممکنات محتاج به علت است که آن وجود واجب است. به زبان دیگر وجود ممکن آن گاه که به علت وجود واجب جعل شد، تبدیل به وجود واجب به غیر می شود.
فارابی برای تبیین رابطه واحد و کثیر و وحدت یا کثرت و تأمین وحدت واحد، همانند کندی، به اصل نوافلاطونی افاضه تمسک می جوید. با این توضیح که جهان نه مستقیماً؛ بلکه از طریق تعدادی عوامل واسطه افاضه می یابد. وی، به همان شکل که در هیأت بطلمیوسی آمده است، میان خدا و جهان، عقول و نفوس افلاک سماوی و سیارات مختلف را قرار می دهد. (12)
فارابی هستی را نظامی عقلانی تصور می کند که هیچ چیز خارج از آن قرار ندارد. بر این اساس واجب الوجود، یا همان سبب اول، ذات خود را تعقّل می کند. از این تعقل عقل اول پدید می آید که غیرمادی، غیرمتجسم و واحد است (بنا بر اصلِ الواحد لا یصدر عنه الّاالواحد).
«جهان علوی مافوق قمر جهان ثبات و سکون و عدم تغییر و فعلیت تام است و ذوات اشیای مفارق اکمل و افضل مراتب وجود می باشند، این اشیای «کامله بالذات» قوامشان به ماده نیست. خود، عقل و عاقل و معقولند». (13)
علم از عقول بالا به عقول پایین مدام افاضه می شود؛ به نحوی که هر عقلی نسبت به مادون خود فعّال است و نسبت به مافوق منفعل و آنکه دائماً فعّال است و ابداً منفعل نیست، سبب اول (خداوند) است.
فارابی هستی را به عالم فوق قمر و تحت قمر تقسیم می کند، در عالم فوق قمر، خلقت از کامل ترین مرتبت وجود آغاز می شود و به طرف نقصان حرکت می کند؛ اما در عالم تحت قمر وضع از این قرار است که آغاز با اخسّ (سافل) موجودات است. در این وضعیت حرکت به سمت بالا موجب کمال موجودات است. فارابی در این باره، در کتاب سیاست مدینه، ص 124 آورده است: «بنابراین از اجسام آسمانی و از اختلافات حرکات آنها نخست عناصر به وجود می آید. در مرتبت بعد اجسام معدنی و حجری و بعد گیاهان و بعد حیوانات غیر ناطق و بعد حیوانات ناطق».
مراتب عقل ازپایین ترین مرحله تا مرحله مستعد پیوند با عقل فعّال، که شامل عقد بالقوه (هیولایی)، عقل بالفعل و عقل مستفاد می شود، در جریان فیضان عقول فوق قمر قرار می گیرد و عقل فعّال واسطه عالم تحت قمر بافوق قمر می شود.
بنابراین فارابی نوع انسان را در میان عالم تحت قمر برترین موجودات می داند. نظم هستی شناسی وی به همان حالت عالم کائنات در عالم ماده نیز تسری یافته است. به اعتقاد وی در عالم ماده، به حکم ماده بودن، امکان تغییر و تحول در جایگاه وجود دارد، از آن جهت که بالقوه و بالفعل بودن، هر دو، در این عالم محقق است.
حاصل آن که میان نوع انسان سرسلسله نظم سلسله مراتبی وجودی جهان تحت قمر محسوب می شود، عالمی که دیگر در آن آفرینش عقول به پایان رسیده است. در این عالم است که کثرت آغاز می شود. سرآغاز این کثرت نوع انسان است که کامل ترین موجود عالم کثُرات به حساب آمده است. انسان در بالاترین مرتبه کمال و کفایت در جوار عقل آخر (عقل دهم یا عقل فعّالی که منبع کثرت است) قرار می گیرد. طبعاً انسان، بر این اساس، بیشترین لیاقت و ظرفیت پذیرش معرفت را از عالم علوی دارا است.
به اعتقاد فارابی نوع انسان، بنابر طبیعتش، محکوم به زندگی جمعی است؛ چه آنکه به واسطه زندگی مدنی نوعی برتری حاصل می کند که به طور ارادی می تواند خود و مدینه را مطابق نظم موجود در نظام هستی شکل دهد.
در این میان این نبی-فیلسوف است که واسطه ی اتصال دو عالم مفارق می شود. وی توانایی درک مجردات را دارد و، بنابر همین توانایی، از استعداد شکل بخشی به جامعه انسانی، مطابق نظم هستی عالم بالا، برخوردار است. نبی-فیلسوف نائل به معرفت عالم وجودی است و در معرض فیضان واجب الوجود قرار دارد. حتی، فراتر، نقطه اصلی کسب فیض الهی او است.

انسان شناسی فارابی:

انسان بالاترین موجود عالم طبیعی است. کمال و فعلیت او با تجرد از ماده محقق می شود. به این ترتیب، انسان فارابی، ماهیتاً، مستعد کمال است.
فارابی قوام نفس انسان را به قوام بدن می داند و ماهیتاً نفس انسانی را روحانی نمی داند؛ اما همین نفس توانایی مفارقت از جسم و صیرورت و کمال را دارا است. در واقع از نظر وی با آغاز پیدایش جسد است که نفس از عقل فعال فائض می شود؛ زیرا در نظر وی عقل فعّال واهب الصّور دانسته شده است.
به اعتقاد فارابی عقل در انسان سه وجه دارد:
* اول عقل بالقوه که مرتبه استعداد برای تحصیل علم، قبل از حصول آن، است.
* دوم عقل بالفعل، که مراد از آن مرتبه عقل در حین ادراک شیئی مادی به وسیله حواس است. این عقل بر اثر فیض ناشی از عقل فعّال فعلیت یافته است. فارابی این دو مرتبه عقل را عقل هیولایی (عقل بالملکه) نامیده است.
* مرتبه سوم عقل، عقل مستفاد است. عقل مستفاد، عقل بشری قادری است که صور مجرد را ادراک کند (عقول سماوی و مفارق از ماده را ادراک می کند)؛ بنابراین ادراک عقول مفارقه و اشیای عالم بالا با اتصال عقل مستفاد به عقل دهم به دست می آید.
همگان به این مقام و مرتبه نمی رسند که از عقل فعّال کسب فیض کنند. چه آنکه در این مرتبت انسان، انسان الهی می شود و به سعادت قصوای حیات می رسد. در چنین انسانی است که جوهر عاقل و جوهر معقول هر دو به هم می رسند و عاقل و عقل و معقول در او ذات اوحدی می شوند. این انسان متصف به صفت خداوندی می شود که این عین سعادت و هدف نهایی حیات است. به دیگر سخن اتصال با عقل فعّال است که قوه ناطقه را به کمال خود می رساند و آن را به عقلیت بالفعل نائل می آورد. چه آنکه از طریق اتصال به عقل فعّال، چنین انسانی به مشاهده اشیای مفارق نائل می شود. زمانی که عقل مستفاد در انسان کامل مورد اشاره به عقل فعّال متصل می شود وی مسیری می شود برای عبور جریان فیض به نوع انسان و جامعه بشری.
به باور فارابی نایل شدن انسان به سعادت، که جز از طریق اجتماع حاصل نمی شود، هنگامی محقق می شود که حکیم (واصل به عقل فعّال) و نبی (علاوه بر کمال قوه ناطقه با قوه خیال به عقل فعال متصّل است)، بنابر علم الهی، به تأسیس مدینه بپردازد و در مقام رئیس واسطه فیض الهی بر نوع بشر قرار گیرد.
استدلال فلسفه فارابی را فلسفه ای معرفت مدار دانسته اند. معارف در اندیشه فارابی از عالم مافوق دریافت می شود و به این نوع دلیل انسان به کمال می رسد که توان دریافت معارف را داراست. در این فلسفه آدمی جایگاه بسیار والا و سترگ دارد که می تواند تا حد رسیدن به مرحله تخاطب با واجب الوجود پیش رود.
آدمی (در نقش فیلسوف یا نبی)، در چنین مرحله ای است که به کسب معرفت می پردازد. به این ترتیب باید گفت که جایگاه انسان در اندیشه معلم ثانی بسیار والا و ممتاز است و انسان در نظام هستی شناسی نقشی تعیین کننده دارد.

پی نوشت ها :

1. برای توضیحات بیشتر در این باره رجوع کنید به؛ فرناز ناظرزاده کرمانی، اصول و مبادی فلسفه سیاسی فارابی، شرح مدینه به فاضله، چاپ اول، قم: انتشارات دانشگاه الزهرا، 1376، ص 6.
2. عبدالرفیع حقیقت، تاریخ علوم و فلسفه ایرانی از جاماسب حکیم تا حکیم سبزواری، چاپ اول، تهران: اساطیر، 1300 به نقل از: خلیل حنا الجر الفاخوری، تاریخ فلسفه در جهان اسلامی، ج2، ترجمه عبدالحمید آیتی، چاپ اول، تهران: کتاب زمان، 1358، ص 400.
3. فرناز ناظر زاده کرمانی، اصول و مبادی فلسفه سیاسی فارابی، پیشین، ص 40.
4. رضا داودی، فارابی مؤسس فلسفه اسلامی، چاپ اول، تهران: مرکز مطالعات فرهنگی، 1362، ص 75.
5. همان، ص 75.
6. رضا داوری، فارابی مؤسس فلسفه اسلامی، چاپ اول، تهران، شورای عالی فرهنگ و هنر، 1354.
7. عبدالله نعمه، فلاسفه و شیعه، مترجم جعفر غضبان، چاپ اول، تبریز: کتابفروشی ایران، 1367، ص 413.
8. علی اصغر حلبی، تاریخ فلسفه در ایران و جهان اسلامی، چاپ دوم، تهران، انتشارات زوار، 1361، ص 114.
9. عبدالله نعمه، فلاسفه شیعه، پیشین، ص 414.
10. محسن مهاجرنیا، اندیشه سیاسی فارابی، چاپ اول: قم: انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، 1380، ص 81.
11. هانری کوربن، تاریخ فلسفه اسلامی، ترجمه جواد طباطبایی، تهران: کویر، 1370، ص 217.
12. سعید شیخ، مطالعات تطبیقی در فلسفه اسلامی، ترجمه، مصطفی محقق داماد، چاپ اول، تهران، خوارزمی، 1368، ص 125.
13. ابونصر محمدفارابی، السیاسه، بی جا: بی نا، بی تا، کپی نسخه اصلی، ص 6-5.

منبع: نشریه خردنامه هشمهری، شماره 87 .